دیدگاه‌ها دربارۀ تاریخ متفاوت‌اند. معمولاً آن را مشتی داستان، نوشتۀ فاتحان و دروغ‌های انباشته می‌دانند. در نظر پاره‌ای از مردم، کسی تاریخ‌دان است که حکایت‌های پیرزنانۀ بیشتری بلد باشد! عمدتاً آن را علم نمی‌شمارند و در میان غالب دانشگاهیان نیز محقر است. اهالی تاریخ در دفاع از آن بارها کم آورده‌اند و در حقیقت این فلسفه‌ورزان بوده‌اند که اندکی به تاریخ وجهۀ علمی داده‌اند.

تاریخ هر چه باشد، برای من مطالعۀ نوع بشر است و اتفاقاً از همین روست که هم‌چنان برایم جذاب می‌نماید و هیجان‌انگیز است. تاریخ از این منظر آینه‌ای تمام‌نما از تکاپوهای بی‌شمار آدمی است. تلاش‌های انسان در ساحت اندیشه، در دامان تاریخ ثبت شده‌اند و این برای من آموزنده و در عین حال تسکین‌دهنده است. زمانی که درمی‌یابم مسألۀ ذهنی من، در دوره‌های مختلف زمانی، از هزاره‌هایی دور تا زمان‌های نزدیک، مورد بحث و بررسی آدمیان بوده و هنوز پاسخ درخوری به آن داده نشده است، قدری آرام می‌شوم. چه دارویی را می‌توان آرام‌بخش‌تر از چنین رویکردی یافت؟

در درازنای تاریخ، انسان‌هایی بزرگ سر برآورده‌اند، اما رفته‌اند و دیگر نیستند! حاکمان، جنگجویان، پیامبران، دانشمندان، مصلحان، متفکران و از این قبیل افراد. میراث آنان اما بر جای مانده است. آن‌چه در چهارچوب حکومت‌ها، دین‌ها، مذهب‌ها، عرفان‌ها، طریقت‌ها، نحله‌ها، مکتب‌ها، ایسم‌ها، فرقه‌ها و ... نمود یافته است و هم‌چنان به آن‌ها افزوده می‌شود. دستاوردهایی که همه در پی یافتن جواب‌هایی برای پاره‌ای چالش‌های فکری انسان ترتیب داده شده‌اند و بعضاً هنوز او را به اقناع نرسانده‌اند.

مجموعۀ این دستاوردها اگر برای قسمی از آلام انسان مرهم و برای بخشی از ترس‌های او پناهگاه بوده‌اند، او را دست‌کم در یک مسأله به نحوی رها کرده‌اند و آن مرگ است. به راستی پرعظمت‌ترین مسألۀ انسان و درازدامنه‌ترین چالش ذهنی او، مرگ است؛ امری که به نظر می‌رسد زور عقل و فکر آدمی در طول تاریخ به آن نرسیده است و از طرف دیگر، ادیان نیز آن را به تمامی ساده پنداشته‌اند.

اسلام در کلیت نگاهش به زندگی انسان در چهارچوب مفهوم بازگشت او به سوی خدا، آن را یک مرحلۀ گذار معرفی کرده است. در صدر اسلام، مشرکان در کنار پرستش بت‌ها به وجود الله باور داشتند، اما عمدتاً به قیامت باورمند نبودند و به نظر می‌رسد امکان و چگونگی زندگی پس از مرگ بزرگ‌ترین دغدغۀ فکری‌اشان بود. امری که آشکارا در آیات قرآن نیز بازتاب یافته است؛ آن‌جا که پرسش معاصران پیامبر را دربارۀ روح به عنوان عنصر جاری فرامرگ نقل می‌کند و در پاسخ، آن را از امر پروردگار و اطلاعات پیرامونی‌اش را علم قلیل می‌داند و بیشتر از آن به این مسأله نمی‌پردازد.

سایر ابعاد بیان‌شده در قرآن دربارۀ زندگی پس از مرگ نیز، نوعاً فهم‌ناشدنی به نظر می‌رسند. خلود از جملۀ این مفاهیم است. چگونه انسان این‌جهانی می‌تواند جاودانگی را درک کند؟ حقیقتاً فهم رنج و عذاب تمام‌ناشدنی قسمی از آدمیان در فردای پس از مرگ در آتش جهنم، سنگین است و شاید به دور از توانایی عقل بشری در هضم آن باشد و احتمالاً باید آن را هم‌چون احکام تعبدات، در زمرۀ باورهای خاص الهامی قرار داد، و نه تفهمی.

به هر روی، مرگ مسأله‌ای به غایت مهم، بلند و شگفت است که بخشی از آورده‌های بشری در طول تاریخ، مشخصاً حول آن تدارک یافته‌اند و هنوز اذهان بسیاری درگیر آن هستند. مرگ اگر چه دیگر در تجربۀ زیسته‌ام از حالت مسأله خارج شده است، اما هم‌چون پدیدۀ بایستۀ زندگی‌، برایم بسیار نزدیک می‌نمایَد. نمی‌دانم چگونه است که به چنین حسی دست یافته‌ام، اما این عین حقیقت است که وقتی مرگ در چشمان آدمی دور نباشد، هر چیز دیگری در عمل از دیدگان او می‌افتد. همان گونه که در حدیث آمده است، «الموت هادم اللذات».