حقیقت آن است که راه‌اندازی یک کسب‌وکار نوپا، با مجموعۀ دردسرهایی مواجه است که گاه اصلاً گمان نمی‌کنی چنان پیچیدگی‌های بی‌ربطی هم سر راهت قرار بگیرند! آن‌چه در این یادداشت به صورت اجمالی به آن می‌پردازم، تنها قسمی از چالش‌هایی است که تاکنون در تجربه‌ام برای فعالیت نوآورانه در صنعت زنبورداری در کردستان، با آن‌ها مواجه شده‌ام.

جهاد کشاورزی به عنوان ادارۀ متولی امور زنبورداران، سازمانی است که در تجربه‌های اخیرم، بیشترین تنش‌ها را با کارمندان آن داشته‌ام! بگذارید از تجربۀ اخذ شناسنامۀ زنبورداری آغاز کنم؛ برگه‌ای که به صورت رسمی تأیید می‌کند فردِ متقاضی، زنبوردار است و در عین حال، مانند پروانۀ جواز کسب هم نیست و ارزش آن را ندارد! تقریباً تنها به درد این می‌خورد که در هنگام کوچ زنبورستان، با نشان دادن آن به پاسگاه، نشان دهی که کندوهای کسی را ندزدیده‌ای! یا این‌که از اتحادیۀ زنبوردان، شکر سهمیه‌ای بگیری، آن هم با قیمتی نزدیک به نرخ بازار.

۱. وقتی چند سال پیش به جهاد کشاورزی سروآباد مراجعه کردم، با وجود دارا بودن زنبورستان و اطلاع کارمندان از فعالیت‌های زنبورداری‌ام، با اعطای شناسنامۀ زنبورداری مخالفت کردند. دلیل؟ گفتند کارت پایان خدمت نداری! حالا بیا و بگو که دانشجوی دکتری هستی و معافیت تحصیلی داری و می‌خواهی کارآفرینی کنی؛ مگر گوش کسی بدهکار است؟ در جهاد مریوان هم همان حرف را زدند. به مرکز استان رفتم. از این اتاق به آن اتاق تا شاید آدم عاقلی پیدا شود و حرفم را بشنود. وب‌سایت هورامان‌هانی و نماد اعتماد الکترونیک آن را نشان دادم و گفتم در مرکز رشد واحدهای فناور شهرستان مریوان هم پذیرش گرفته‌ام و این‌ها. باز هم ندادند!

با این حال، ول‌کن مسأله نبودم؛ چون دلیل دوستان کارمند را برای عدم همکاری درک نمی‌کردم و آن را متقاعدکننده و قانونی نمی‌دانستم. به وزارت جهاد کشاورزی در تهران رفتم. گفتند حرف شما درست است و باید مجوز بدهند. بعد از مدتی و در عمل، به زور، مجوز ساده‌ای را از آنان گرفتم که در همان ابتدا نیز می‌توانستند آن را بدهند و این همه انرژی جوان مردم را نگیرند.

٢. برای فعالیت‌های زنبورداری‌امان، به زنبورستان و کارگاه نیازمندیم. در حال حاضر عمدۀ این فعالیت‌ها را در مزرعۀ آیشاوا انجام می‌دهیم. نزدیک به هشت سال پیش، برای اخذ مجوز ساخت‌وساز در مزرعه به جهاد کشاورزی مراجعه کردم. وقتی برگۀ استعلام را به ادارۀ منابع طبیعی ـ برای مشخص کردن ملی بودن یا نبودن مزرعه ـ بردم، گفتند نمی‌توانند پاسخ آن را بدهند. دلیل؟ گویا در نقشۀ هوایی سال ١٣٤٢، مزرعۀ ما نیفتاده است. حضرات هم این همه سال نشسته‌اند و کاری نکرده‌اند و به ریش ارباب رجوع بیچاره خندیده‌اند. گفتم خب زحمت بکشید و همین را در پاسخ استعلام بنویسید. ننوشتند! پرسیدم پس چاره چیست؟ گفتند باید منطقه را برداشتِ مهندسی کنیم. حالا کی قربانتان بروم؟ فرمودند باید کمیتۀ رفع تداخل اراضی تشکیل شود و اقدام کند. چند سال مراجعه کردم و پاسخی نگرفتم. ناگزیر منتظر نماندیم و دست به کار شدیم و کارگاه و خانه‌باغی مزرعۀ آیشاوا را ساختیم. مگر چقدر می‌توانستیم صبر کنیم؟

٣. از آن‌جا که اداره‌های برق و گاز بدون مجوز خانه‌باغی، انشعاب رسمی نمی‌دهند، به جهاد کشاورزی مراجعه کردم تا مجوز آن را بگیرم. گفتند چون احداث کرده‌اید، دیگر نمی‌دهیم. پرسیدم راه حل چیست؟ راهنمایی نکردند. ناگزیر به سنندج رفتم. خود معاون‌ها دفتر و دستک داشتند و نمی‌گذاشتند بروی اتاقشان. یا للعجب! آخر یعنی چه که معاون اداره‌ای در سنندج، باید چنان باشد؟ به هر حال، خانم محترمی را پیدا کردم و ایشان گفتند که وضعیت شما شامل قانون مرور زمان می‌شود. به این صورت که، وقتی بیشتر از سه سال از زمان ساخت آن گذشته، قاضی در دادگاه می‌تواند حکم برائت بدهد.

مجدداً به جهاد رفتم و گفتم می‌خواهم از این طریق مجوز بگیرم. برآشفته شدند که تو این را از کجا می‌دانی؟ حتی گفتند ممکن است قاضی حکم تخریب دهد. گفتم این دیگر به شما ربطی ندارد. البته می‌دانستم که قبلاً قاضی به برخی پرونده‌ها حکم برائت داده و جهاد کشاورزی را مکلف کرده است تا به متقاضیان مجوز دهد، اما کارمندان جهاد رفته‌اند و به حکم قاضی اعتراض زده‌اند تا ساخت‌وساز کشاورز بیچاره را تخریب کنند! هِعی ...

به هر حال مدارک مالکیت را بردم تا به طریقی مجوز بگیرم. سند مزرعۀ آیشاوا نَسَق یا همان بُنجاق است؛ از مجموعۀ اسناد معتبر دورۀ پهلوی. در جهاد کشاورزی گفتند که سند شما را قبول نداریم. دلیل؟ چون نوشته شده زارع آن ملک، اهل روستای دورود بوده است، در حالی که مزرعۀ آیشاوا در اراضی روستای ابراهیم‌آباد قرار دارد. حالا این تقسیم‌بندی از کجا آمده است؟ در فرآیند رفع تداخل اراضی اخیری که حضرات خودشان انجام داده‌اند. خودشان آمده‌اند و این وضعیت را پیش آورده‌اند و سندِ قانونی‌ام را نمی‌پذیرند. ناگزیر درخواست اصلاح نسق دادم. با وجود چند بار مراجعه، متأسفانه قبول نکردند که انجام دهند! با این حال، من می‌دانم که موظف هستند آن را انجام دهند. پس رفتم و از جهاد کشاورزی سروآباد شکایت کردم. پرونده‌ای که اگر چه هنوز به نتیجه نرسیده است، اما قطعاً آنان را به زور قانون مکلف می‌کنم؛ هر چند که انرژی‌بر هم باشد!

تصور کنید! زمین و مزرعه و سند رسمی معتبر و کارگاه داری و به عنوان یک جوان، مشغول فعالیت آبرومندانه هستی؛ اما با چنین چالش‌های عجیبی روبه‌رو می‌شوی و به جای انرژی گذاشتن بر روی توسعۀ کسب‌وکار، باید با افرادی مواجه شوی که هر بار تو را با یک شگفتی تازه روبه‌رو کنند و ذهنت را به جای ایده‌پردازی و خلاقیت، درگیر حواشی کنند.

۴. از این بگذریم که قانونِ بی‌ربطی وجود دارد که برای اخذ مجوز ساخت‌وساز در مزرعه، باید بیشتر از یک هکتار باغ داشته باشی. چرا می‌گویم بی‌ربط است؟ چون اصلاً این قانون به وضعیت جغرافیایی هورامان و سروآباد نمی‌خورد. آن‌هایی که این قانون را نوشته‌اند، احتمالاً در پایتخت بوده‌اند و زمین‌های وسیع فلات مرکزی ایران را دیده‌اند و هیچ شناختی از مناطق کوهستانی نداشته‌اند. اصلاً شما چند نفر را در هورامان و سروآباد سراغ دارید که بالای یک هکتار زمین و باغ داشته باشد؟ خیلی کم!

۵. پس از آن‌که بعد از چندین سال، رفع تداخل اراضی منطقه را انجام دادند، متأسفانه بخشی از مزرعۀ آیشاوا را ملی اعلام کردند. چند بار مراجعه کردم تا زمین زراعی‌امان را پس بگیرم. در نهایت گفتم پیشکش دولت باشد. بیایید و از طریق تبصرۀ ۳ و قانون توسعۀ باغات دیمی، آن را به خودم اجاره دهید. می‌شود درخت‌هایی مانند بادام کاشت و مقداری از درآمد آن را به ادارۀ منابع طبیعی داد. درخواست دادم و بارها مراجعه کردم، اما مدیر اداره کار را پیش نمی‌برد. در نهایت هم درخواست را رد کرد. دلیل؟ گفت آن بخش از مزرعه، اراضی ملی است! گفتم بر اساس چه سندی چنین می‌گویی؟ گفت می‌توانی سرچ بزنی. بخشنامه‌ها را پیدا کردم. مطابق تعاریف موجود، آن بخش از مزرعه اصلاً اراضی ملی محسوب نمی‌شود! این را به آقای مدیر توضیح دادم. قبول نکرد. گفتم پس برگۀ رأی خودتان را بدهید تا پیگیری کنم. ندادند. چرا؟ گفتند سند محرمانۀ اداری است! چه چیزی محرمانه است؟ پاسخ رد به درخواست متقاضی! یا للعجب!

مجدداً تصور کنید که زمینی زراعی دارید و با چنین چالشی مواجه شده‌اید. آن‌ها حتی در این حد با تو همکاری نمی‌کنند که زمین خودت را به خودت اجاره بدهند. چاره چیست؟ باید از ادارۀ منابع طبیعی هم شکایت کنم.

ببینید! تا همین جای کار، من درگیر دو پروندۀ دادگاه به دلیل عدم همراهی و همکاری ادارات شده‌ام. حالا و با این اوضاع، مگر من می‌توانم دوستانم را به کارآفرینی و فعالیتِ مستقل در تولید دعوت کنم؟

۶. حالا که هنوز نتوانسته‌ایم برای کارگاهمان در مزرعه، انشعاب گاز و برق بگیریم، برای انجام امور خود از قبیل فرآوری موم در این فصل سرد، به نفت و کپسول‌های گاز نیاز داریم. از پارسال آمدند و وب‌سایت بی‌کیفیتی به اسم سامانۀ درخواست فرآورده‌های نفتی راه انداختند. باید برای تهیۀ کپسول در این سامانه درخواست می‌دادیم. در سامانه ثبت‌نام کردم، اما قبول نکردند. چرا؟ چون سرپرست خانوار نبودم. به اسم پدرم ثبت‌نام کردم. هر ماه باید این فرآیند را مجدداً انجام می‌دادیم تا کپسول گاز سهمیه‌ای به قیمت ٢٢ هزار تومان تهیه می‌کردیم. حالا قانون را تغییر داده‌اند و دیگر به ما که مزرعه داریم، سهمیه نمی‌دهند. قیمت سهمیه‌ای آن را هم یک‌باره ٣٨٠ هزار تومان کرده‌اند و ما برای تهیۀ آزادِ آن که هنوز در بازار وجود ندارد، احتمالاً باید ۵۰۰ هزار تومان هزینه کنیم! آن هم در مملکتی که بر روی منابع نفت و گاز خوابیده است. دیگر خودتان حساب‌وکتاب کنید که علاوه بر حواشی تأمین نیازمندی‌های اولیۀ کار، چقدر هزینه‌های تولید بالا می‌رود و از آن طرف، به خاطر تورم و کوچک شدن سفرۀ خانوارها، نمی‌توان آن را روی قیمت محصولات کشید. قیمت را زیاد کنی، فروش کم می‌شود. نکنی، نمی‌صرفد!

برای اخذ نفت سفید هم باید در این سامانه ثبت‌نام کرد. این هفته را تقریباً هر روز دنبال آن بودم! ابتدا رفتم جهاد کشاورزی تا به عنوان زنبوردار برای کارگاهمان درخواست نفت بدهم. گفتند چنین چیزی نداریم! خبر نداشتند و مقاومت می‌کردند. توضیح دادم و مطلعشان کردم. از آن‌جا که یکی از کارمندان من را به عنوان فعال صنعت زنبورداری در شهرستان می‌شناخت، بعد از قانع شدن، راه آمد و نامه داد. درخواستم را در سامانه ثبت کردم. حالا باید در جهاد کسی دیگر آن را تأیید می‌کرد! رفتم، اما نمی‌کرد.

فرآیند متقاعدسازی او هم داستانی داشت. گفت باید بفرستم بیایند بازدید کنند. گفتم همکاران می‌شناسند و می‌دانند، ولی چه اشکالی دارد؛ شما هم بیایید و بازدید کنید. می‌گفت فردا می‌فرستم. گفتم خودم ماشین آورده‌ام. می‌برمتان و برتان می‌گردانم. همین کار را کردم. آمد، دید، و باز هم می‌گفت باید بپرسم. نهایتاً پس از پرس‌وجو از یکی از اعضای هیأت مدیرۀ اتحادیۀ زنبورداران و یکی از کارکنان شرکت نفت، درخواست را تأیید کرد. دو سه روز دنبال آن بودم تا اداره‌های گاز سروآباد و نفت مریوان هم تأیید کنند. با این حال و در آخرین مرحله، رئیس نفت مریوان درخواست را تأیید نمی‌کرد. چرا؟ می‌گفت به زنبوردار ۲۰۰ لیتر می‌دهیم. پرسیدم چرا؟ همان حرف را تکرار می‌کرد. گفتم مهندس جان، ما برای امور کارگاه و کوچ، به ٥٠٠ لیتر نیاز داریم. چه کنیم تا شما همکاری کنید؟ نگاه نمی‌کرد و می‌گفت ٢٠٠ لیتر می‌دهیم. گوش شنوا که نداشت. نمی‌شد تعامل کرد. بیشتر از آن حرفی نزدم تا بلأخره پس از نزدیک به یک هفته دوندگی، بتوانم یک بشکه نفت تهیه کنم و به کار تولیدی‌امان ادامه دهیم!

حالا من ماشین دارم. خانه‌امان در شهر مریوان و مزرعه‌امان به سروآباد نزدیک است. می‌توانم رفت‌وآمد کنم و مطالبه‌گر باشم و خواسته‌ام را پیش ببرم. کشاورزان و زنبوردارانی که از روستاهای دورافتاده‌ای مانند ژیوار به سروآباد می‌روند، متحمل چه هزینه‌ها و زحمت‌هایی می‌شوند؟ وحشتناک است!

اگر تاکنون ادامه داده‌ام، چون خواسته‌ام دنبال حق خودمان باشیم و معتقد بوده‌ام کارمندان باید وظیفه‌اشان را به درستی انجام دهند. مشخصاً هیچ امیدی نیست که شرایط تغییر کند! اتفاقاً می‌دانیم که اوضاع برای کسب‌وکارها، بدتر هم می‌شود. می‌توان ماند و مبارزه کرد و صورت را به سیلی سرخ نگه داشت. با این حال، همه نمی‌مانند. عزت نفس در آن نیست که با چنین وضعیت‌هایی مواجه بود. زمین خدا هم واسع است!