پس از بارش باران دیروز، شب بسیار سردی را پشت سر گذاشتم. یک نمد، یک تشک و یک گلیم در زیر و سه پتو بر روی خود داشتم و هنوز سرد می‌نمود. به طور کامل زیر پتوها رفته بودم و از شدت سرما نمی‌توانستم سرم را بیرون بیاورم! گاه نیز که پتوهای سنگین را از روی سرم برمی‌داشتم، نفس‌تنگی می‌گرفتم. قبلاً در سفرهای کوهنوردی‌ام نیز چنین حالتی را تجربه کرده‌ام و احتمالاً به اثر مختلف هوای سرد در ارتفاع و انحراف بینی‌ام بازمی‌گردد. صبح اما آن‌قدر زیر تابش آفتاب صبح‌گاهی ماندم تا به مرور گرم و قدری سرحال شدم و توانستم روزم را به دور از کسلی آغاز کنم.

اتفاق متفاوتی که دیروز افتاد، مواجهه با چالش اعتراض و تهدید بود! چند نفر از مردم روستا که هر یک تعدادی کندوی زنبور عسل دارند، به حضور ما در کوهستان این‌جا معترض هستند. آنان تاکنون مانع حضور زنبورداران حرفه‌ای دیگر شده‌اند و قصد داشتند ما را نیز به زور از این نقطه بکوچانند. این در حالی است که استدلال ایشان به تمامی نادرست است و اتفاقاً حضور ما می‌تواند از جوانب مختلف به سود آنان باشد. وقتی دیروز دو تن از آنان جلوی راهم را گرفتند و یکی از آن دو بسیار تندخوی و عصبانی بود، آن‌چه انجام دادم، استفاده از برخی فنون مذاکره برای متقاعد کردنشان بود. در نتیجۀ صحبت آرامی که داشتم و صبری که به خرج دادم، کسی که به صورت جدی می‌خواست مانع حضور ما در منطقه‌اشان شود، اکنون می‌خواهد در کار زنبورداری راهنمایی‌اش کنیم و چه بسا زنبورستانش را هم سامان دهیم. مسیری که خود در پیش راهش گذاشتم و به غیر از او، تا جایی که از دستمان برآید، تلاش خواهیم کرد تا امور سایر همکاران را نیز در منطقه تسهیل کنیم و به علاوه، از طریق پاره‌ای آموزش‌ها و مشارکت‌های جمعی در عسلیکا، زنبورداری علمی و نوین را در هورامان توسعه دهیم.

مالک باغ جنب زنبورستان در درۀ روستا، پیرمردی نیک‌نفس و مهربان است. امروز با او راهی روستا شدیم و در راه، از حکایات و تجربه‌های زندگی او برای شناخت تاریخ این‌جا بهره‌مند شدم. وقتی از مسیر درۀ مجموعۀ باغستان‌ها به ابتدای روستا رسیدیم، با توضیحات او متوجه شدم که قبرستانی قدیمی را به مرور تخریب و به منازل مسکونی و اداری تبدیل کرده‌اند. پیشتر نیز در رفت‌وآمد از آن‌جا، قدری توقف کرده و گمان داشتم جای مهمی بوده است. این مسأله از برخی سنگ قبرها و زیارت‌گاه‌ها آشکار بود و شم تاریخی‌ام نیز مرا به اهمیت جایگاه صاحبان قبور و سیادت تنی چند از آنان راه می‌نمود. با داده‌هایی که از پیرمرد خوش‌صحبت گرفتم، معلوم شد حدس‌هایم بی‌راهه نبوده‌اند و آن‌جا گور تنی چند از مشایخ و مشاهیر ناحیه بوده است که اکنون، در چنان شرایط تأثربرانگیزی قرار گرفته است.

حقیقتاً مشاهدۀ وضعیت آن گورستان در ترکیب با تجربۀ سکوت و تاریکی وحشتناک کوهستان در این چند شب، بر من اثرگذار بود و مرا به دوردست‌های اندیشۀ زیستن برد. مسیری که من بارها با خودرو از آن عبور کرده بودم، قبرستان و جای آرمیدن گذشتگانی دور و نزدیک بود که هر یک از آنان داستانی متفاوت داشته‌اند و خدماتی و فعالیت‌هایی؛ و چه بسا تاریخ پیدا و ناپیدای این ناحیه به نام چند تن از آنان گره خورده باشد. دیدم که حتی اگر چنان آدم مهمی نیز بوده باشی که نامت در قسمی از منابع تاریخی آمده باشد و بر اثر تلاش خاندانت عمده‌ترین باغستان‌های مرغوب روستا در وقف مسجد آبادی باشند، احتمالاً مجموعۀ گورستانی‌ای که در آن مدفون خواهی شد، روزی زیر پای عابرانی ناآشنا با تو و میراث فکری‌ات قرار خواهد گرفت و دیگر برای هیچ کسی اهمیت نخواهد داشت که تو چه کسی بوده‌ای، چه کرده‌ای و چه بر جای گذاشته‌ای!

اگر تاکنون چند سالی را به تحصیل و پژوهش در تاریخ گذرانده‌ام و در منابع مختلف رویدادهای تکان‌دهندۀ شگفت‌آوری دیده و خوانده‌ام و بارها به فکر فرو رفته‌ام، بی‌گمان تجربۀ روبه‌رویی با باقی‌ماندۀ گورستانِ پرداستان این روستا، یکی از عبرت‌آمیزترین‌های مطالعات تاریخی‌ام بود؛ چرا که نه در لابه‌لای سطور کتاب‌ها، که در روایت چشم سر با آن مواجه شدم و ژرفناکی معنای آن را از درون ناآرام خود احساس کردم و عمیقاً متأثر شدم ...