داستان از بین رفتن قسمی از نسخ خطی هورامان و کردستان، گاه به قدری غمانگیز و تعجبآور است که سخن گفتن دربارۀ آن هیچ آسان نیست. در برخی موارد، این میراث گذشتگانی به دست افراد نسبتاً آگاهترِ جامعه و بعضاً از روی تعمد نابود شدهاند و همین مسأله، هم ما را از تفاوت نگرش آنان نسبت به تراث علمی و فرهنگیامان به شگفتی وامیدارد و هم در عین حال، بر بار غصۀ آن میافزاید. داستانها در این باره کم نیستند. از مردم روستایی دورافتاده در هورامان که نسخههای خطی را در آب رودخانه رها کردهاند، گرفته، تا امام نااهلی که نسخ خطی انبوه یک مسجد را در داخل چاه ریخته و همۀ آنها را ـ که تعدادشان ظاهراً به ٧٠٠ عدد میرسیده ـ سوزانده است.
اگر از این گزارشها و حکایتها بگذریم، میتوانیم به صورت موردی چگونگی پراکنده شدن نسخ خطی سید عبدالله بلبری را بررسی کنیم. زمانی که پژوهش دربارۀ زندگینامه، آثار و اندیشۀ او را آغاز کردم، هنوز به عنوان دانشجویی تازهکار، مهندسی برق میخواندم و در نتیجه، چندان با برخی از فنون مطالعات تاریخی آشنا نبودم. با این حال، در بخشی از کتاب «از دیار عرفان»، دلایل باقی نماندن عمدۀ آثار او را در چند بخش بررسی کردم و آن را بیشتر به سبک زندگی نیمهکوچروی ییلاقمحور خاندان او در هورامان نسبت دادم. آن وقتها اطلاعات زیادی دربارۀ داماد او در اختیار نداشتم و نخستین سرنخهایی که از او یافته بودم نیز، مرا از ادامۀ رهگیری زندگی و اثرگذاری او در این باره بازمیداشت. با این حال، اخیراً به دادههایی دست یافتهام که نقش او را پررنگ جلوه میدهد.
او، سید محمد سجادی و همسر فاطمه خان ـ از دختران رشید سید عبدالله بلبری ـ است. پدرش، سید احمد ولی، از دوستان نزدیک سید عبدالله و مانند او، خلیفۀ شیخ عمر ضیاءالدین نقشبندی بوده است. سید محمد در سنندج میزیسته و او را «سید محمد آقا» میخواندهاند. به نظر میرسد به دلیل علاقهمندی به میراث تصوف و طریقت نقشبندیه، به آداب و ادبیات آنان نزدیک بوده و خود به عنوان خلیفۀ شیخ محمد علاءالدین نقشبندی برگزیده شده است.
از آنجا که مدتی اندک پس از وفات سید عبدالله، فرزندان ارشد او نیز به دیار باقی میشتابند و سید محمد به پدرخانم خود ارادت میورزیده و به میراث او علاقهمند بوده است، بخش عمدهای از آثار او را با خود به سنندج میبرد و تا آخر زندگانیاش، آنها را در نزد خود نگاه میدارد.
پس از وفات سید محمد، دامادش ـ که گویا چندان با نسخ خطی بازمانده از او آشنایی نداشته ـ به نزد امام مسجد محلهاشان در سنندج رفته و از او میخواهد کتابهای کهن پدرخانمش را تحویل بگیرد. به این صورت، نسخههای خطی ارزشمند باقیمانده از سید عبدالله و سید محمد، در داخل چند کارتن قرار داده شده و به ماموستا سپرده میشوند.
از بخت بد، امام آن مسجد، نه از فاضلان بوده و نه حتی بر اهمیت آن نسخ خطی واقف بوده است. از همین رو، به مرور آنها را توزیع میکند! به نحوی که، به هر کدام از دوستان و مهمانانش تعدادی از کتابها را هدیه میدهد و به این ترتیب، آنها را پراکنده و در عمل و نادانسته نابود میکند.
پیداست که انتظار میرود این آثار هنوز به تمامی از میان نرفته باشند. با این حال، پیگیری وضعیت و موقعیت آنها و یافتن سرنخهای جدید، پروژهای میطلبد که طبیعتاً برای هر کسی امکانپذیر نیست. وقتی وضعیت چنین باشد، در عمل به این میماند که آن آثار از حیطۀ حفظ و پژوهش و بازخوانی و تصحیح خارج و به دست فراموشی سپرده شده و به این ترتیب، بخشی از تاریخ زیستۀ عالمان و سازندگان فرهنگ هورامان و کردستان و کوششهای علمی آنان را با خود به پستوی تاریخ برده باشند.
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت