سفرم کاری بود و حالم قدری نامساعد. قبل از غروب به اشنویه رسیدم و برای نماز به مسجد حنفیان رفتم. مسجدی با معماری قدیمی، ستون‌های چوبی بلند و حس‌وحالی متفاوت. گویی به روستایی دورافتاده با فرهنگ دست‌نخوردۀ کردی رفته بودم و هر چیزی برایم تازگی داشت.

حنفی‌های اشنویه بیشتر مجموعه‌ای از مهاجران هستند که در دوره‌هایی چند بدان‌جا کوچیده‌اند. بین آنان و شافعیان، اگر چه تعامل برقرار بوده، اما ظاهراً تبادل مذهبی صورت نگرفته است.

برای افطار چندین تن دعوت کردند، اما چنان خسته و کوفته بودم که زحمت ندادم. بعداً با امام مسجد دقایقی به گفت‌وگو نشستیم. ۸۲ سال سن دارد و هنوز به صورت کامل روزه می‌گیرد. این نسل چه قدرتی دارد که بعضاً از ما سرحال‌تر و تنومندتر هستند.

شب را در همان‌جا ماندم. ریش‌سفیدی که داوطلبانه خادمی مسجد را انجام می‌داد، بارها گله کرد و غر زد که چرا برای غذا خوردن به خانه‌اش نرفته‌ام. پتو و بالش آورد و نصحیت کرد کم‌رو نباشم. می‌گفت این‌جا کورده‌واری است عزیزم. می‌توانی همه جا مهمان شوی.

سید سعید حسینی | ملا عبدالله رجبی اشنویه