در راه بازگشت از مرزعۀ آیشاوا، احساس کردم حالم چندان مساعد نیست و توان مناسبی برای ادامۀ رانندگی در شب ندارم. پس از توقف در میانه‌های راه، پیاده شدم تا هوایی بخورم. هر وقت به کرونا مبتلا می‌شوم، معمولاً دچار ناراحتی‌های گوارشی می‌شوم و این بار نیز، چنین بود.

از طرفی، به دلیل خستگی‌های روز، عجیب خوابم می‌آمد. شب قبل از آن تقریباً نخوابیده بودم و اول صبح نیز راهی سنندج شده بودم. پیگیری‌های اداری و گرفتن نهال و امور زنبورداری در مزرعه، حسابی نایم را گرفته بود. با این حال، چاره‌ای جز ادامۀ راه نبود. برای آن‌که پدر و مادر متوجه نشوند و کمی سرگرم شویم، آن‌ها را به حرف گرفتم!

از آن‌جا که قدری از کرونای مجدد کلافه بودم، پرسیدم آیا در زندگی روستایی دورۀ جوانی‌اتان، با این همه بیماری‌های زمستانی مواجه بودید؟ پاسخ آشکارا خیر بود. با این حال، پدرم از شیوع چند بیماری و پاره‌ای فرهنگ‌ها و آداب مردم روستای ژیوار در پیوند با آن‌ها گفت که به نظرم جالب آمدند. در حقیقت، هر بار نکات تاریخی جذاب فراوانی از او می‌شنوم که بسیار شنیدنی هستند، اما هنوز پروژۀ ثبت آن‌ها را آغاز نکرده‌ام و آن‌چه در ادامه می‌آید، تنها گزارش کوتاهی از یکی از آن‌هاست.

علاوه بر سل و مالاریا، برخی از شایع‌ترین بیماری‌های مردم در ژیوارِ نیمۀ اول سدۀ گذشته، بر پایۀ گفت‌وگوی کوتاه من و پدرم ـ در حالی که هر دو بسیار خسته بودیم ـ این‌ها بوده‌اند:

دەم‌ڕێش: در این بیماری، چانۀ فرد پوشیده از گونه‌ای زخم‌های ریز می‌شده است. گویا تنها راه درمانی پیش روی مردم در آن دوره، استفاده از جرقه و پاره‌شعله‌های سنگ آتش‌زنه و چخماق بوده است. به این صورت که بیمار به نزد فرد ماهری که معمولاً چوپان آبادی بوده، می‌رفته است تا با زبردستی بالای خود، سنگ‌های چخماق را در زیر چانۀ بیمار به هم بزند و جرقه‌ها بر روی زخم‌ها بنشینند. با این کار فرد بیمار پس از یکی دو روز به تمامی بهبود می‌یافته است.

چەمێشە: یا همان چشم‌درد. ظاهراً بیشتر در فصل پاییز به آن دچار می‌شده‌اند. در آن دوره، مردم هورامان زندگی نیمه‌کوچ‌روانۀ روستا ـ ییلاقی داشته‌اند. پس از آغاز سرما در فصل پاییز، آنان معمولاً به دلیل وفور انواع حشراتی چون کک و پشه در بافت پرفضولات روستا، نمی‌توانستند مستقیماً به آبادی برگردند. تا زمان بارش نخستین باران پاییزی، به صورت میان‌کوچ به داخل باغستان‌های بالادست روستا می‌رفته‌اند و احتمالاً به دلیل شرایط خاص زیستی و تراکم جمعیت، دچار گونه‌ای عفونت چشمی پُردرد می‌شده‌اند. شدت درد به گونه‌ای بوده است که فرد در طول روز نمی‌توانسته است چشمانش را باز کند. راه درمانی خاصی هم وجود نداشته است و نهایتاً پس از گذشت دوره‌ای خاص، با بیرون آمدن مقداری مایع از چشم، بهبود می‌یافته‌اند.

سێ‌بەڕۆ: تب و لرز شدید. این نیز یک بیماری پاییزی به شمار رفته است. علت نام‌گذاری آن، به شکل دوره‌ایِ بیماری برمی‌گردد. گویا بعضاً فرد سه روز متداوماً تب شدید و یک روز حال بهتری داشته و این به صورت چرخه‌ای ـ گاه تا چهل شب و حتی تا دو ماه نیز ـ ادامه یافته است. شدت تب برای برخی دیگر نیز، به صورت یک روز در میان تغییر می‌کرده است! نکتۀ عجیب آن است که مردم در آن دوره، عادت و در واقع دانش آن را نداشته‌اند که بیمار را خنک کنند. همین امر گاه باعث وخامت حال بیمار شده و بعضاً چنان بدن او را فرتوت می‌کرده است که آثار آن تا آخر حیات فرد نیز باقی می‌ماند!

یک فرهنگ تأمل‌برانگیز مردم برای درمان اسرارآمیز این گونۀ تب شدید، نوعی آواز و خواندن ـ در معنی صدا زدن کسی ـ بوده است. به این ترتیب که چوپانی از روستا که دست‌کم هفت سال سابقۀ فعالیت داشته، در کوهستان روستا مجموعه‌ای از ـ شاید ـ اشعار و اوراد را برای بیمار می‌خوانده است و شگفت آن است که این کار او اثر می‌کرده است! متأسفانه پدرم نام این آوازخوانی و اشعار آن را به خاطر ندارد. واچێ شوانەی ئارێنێ چڕۆ پەی نەوەشینەکەی!

فرهنگ دیگر مردم برای درمان تب شدید بیماران، مانند بسیاری از نقاط دیگر در هورامان و کردستان، پناه بردن به مزار برخی شخصیت‌های خاص و مورد احترام عموم بوده است. این زیارت‌گاه برای مردم روستای ژیوار، مزار سیده زینب ـ خواهر پدربزرگم ـ در مجموعۀ باغستانیِ چه‌ککێن بوده است.

در صورت تمایل و برای اطلاع بیشتر از تاریخ و جغرافیای روستای ژیوار، می‌توانید کتاب ژیوارنامه را مطالعه کنید.