مطالعات تاریخی گاه از آن جهت که علل رویدادها را می‌کاوند، جریان‌های اجتماعی را شناسایی و دسته‌بندی می‌کنند و به چگونگی ارتباطِ شبکه‌وارِ اتفاقات می‌پردازند، جذاب و خواندنی هستند. فهم به‌دست‌آمده از این پژوهش‌ها و بررسی‌ها، معمولاً به درک ما از وضعیت اکنونِ جامعه یاری می‌رساند و سازوکار روندهای اجتماعی را، با زمینه‌ای از گذشته، توصیف و تحلیل می‌کند.

از جملۀ مواردی که تأمل در آن برای من نوعاً لذت‌بخش است، اثرگذاری تصوف در جامعۀ کردی و چگونگی جابه‌جایی عناصر آن در پیوند با تحولات اجتماعی کردستان است. در این خصوص می‌توان به طرح پرسش‌هایی چند پرداخت که پرداختن به آن‌ها، احتمالاً می‌تواند به روشن شدن پیشینۀ اوضاع دینی منطقه و تعمیق مطالعات این حوزه، کمک کند.

می‌دانیم که بازگشت مولانا خالد شهرزوری از سفر هند و ترویج طریقت نقشبندیه به وسیلۀ او، سرآغاز مجموعه‌ای از کنش‌های صوفیانه و افزایش قابل توجه اثرگذاری آن در مناطق کردنشین بود. این مسأله، به ویژه باعث آشکارتر شدن نقش طریقت قادریه در جامعۀ کردی شد. اگر چه پیش از مولانا خالد شهرزوری نیز، اسلام کردی ظاهراً بیشتر متأثر از تصوف و طریقت‌های مختلف آن بوده است، اما آن‌چه که جالب توجه می‌نماید، کم‌رنگ بودن آن در روایت‌های تاریخی منابع محدود آن دوره است. شاید بتوان گفت ضعیف بودن جریان تاریخ‌نگاری پیش از مولانا خالد و نپرداختن معدود منابع تاریخی به‌جای‌مانده از آن دوره به تصوف، به معنی پایین بودن جایگاه تصوف در جریان‌سازی اجتماعی کردستان در آن دوره نیست. با این حال و با پذیرش گسترده بودنِ احتمالی نقش تصوف در جامعۀ کردستانِ پیش از مولانا خالد، این پرسش مطرح است که چرا دو طریقت نقشبندی و قادری در سدۀ سیزدهم هجری، با چنان شتابی به عوامل اصلی تغییرات اجتماعی در مناطق کردنشین تبدیل شدند؟ به گونه‌ای که دست‌کم تا نزدیک به یک سده، کمتر جانبی از وضعیت جامعۀ کردی را می‌توان سراغ داشت که از اندیشۀ دینی و طریقتی تأثیر نپذیرفته باشد.

در عین حال، این مسأله محل تأمل است که چرا و چگونه مشایخ طریقت پس از ایفای نقش عمده در شکل‌گیری حرکت‌های کردی در کردستان‌های ایران و عثمانی، به زودی جایگاه رهبری خود را از دست دادند؟ اگر چه هنوز می‌توان وام‌داری رویکرد و ساختار پاره‌ای احزاب کردی را به وابستگی ایلی و فکری به طریقت‌ها رهگیری کرد، اما چگونگی انتقال مفاهیم قوم‌گراییِ برآمده از هویت دینی و انگیزه‌های طریقتی در سرآغاز جنبش‌های کردی، به سمت اندیشه‌های نوین و شکل‌گیری طبقۀ جدید از کنشگران عرصۀ فعالیت‌های سیاسی ـ که به کناره‌گیری عناصر صوفیانه در آن‌ها انجامید ـ مسأله‌ای است که موشکافی علل و روندهای آن، می‌تواند موضوع پژوهش‌هایی چند در بررسی تاریخ معاصر کردستان باشد.

اگر چه به نظر می‌رسد دیگر نسل‌ها و دسته‌های رهبری ساخت‌های صوفیانۀ کردی به صورت رسمی در فرآیندهای سیاسی کردستان حضور فعال ندارند، اما آشکار است که فعالیت‌های سنتی آنان در جامعه ـ ولو کم‌رنگ‌تر از گذشته ـ ادامه دارد و به علاوه، شیخ‌زادگان و ماموستازادگان نیز، به عنوان وابستگان پسینی طریقت و به شکل‌هایی هر چند متفاوت و گاه متناقض با روش پیشینیان خود، در شبکۀ اثرگذاران سیاسی و اجتماعی جامعه دیده می‌شوند.

نقش این دسته از افراد به عنوان نوادگان قشر نخبه در گذشتۀ کردستان، به ویژه در مواجهۀ دیرهنگام جامعۀ کردی با دنیای مدرن، قابل توجه است. به گونه‌ای که گرایش پاره‌ای از آنان به تفکرات غیردینی جدید، در عین وام‌داری به میراث گذشتگانی، از مختصات شگفت طبقۀ روشنفکران آن دوره است. شاید بتوان محمد ملا کریم ـ فرزند استاد ماموستا عبدالکریم مدرس ـ را به عنوان نمونه‌ای شناخته‌شده‌تر از آنان مثال برد که در عین ترویج اندیشه‌های مارکسیستی، به تصحیح دیوان شاعران سنتی کردستان و همکاری با پدرِ مفتی‌اش در امور فرهنگی می‌پرداخت.

ادامه دارد ...