توضیح: در مجموعۀ یادداشتهای کوتاه با عنوان مطالعه، سعی میکنم برخی جملات و نکاتی را که در زمان خواندن کتابها، از آنها متأثر شدهام یا مرا به فکر فرو بردهاند، نقل کنم.
متن: تورکیلد در گذشته برای مدتی از درس پزشکی مرخصی گرفته بود تا در دانشگاه سوربن به کلاس زبانهای آفریقایی برود. یک دفعه که قبلاً به شمال کنگو رفته بود، از مبلغان مذهبی کلیسای پروتستان در آنجا شنیده بود که آنها با مردم بومی به زبان محلیاشان ساکاتا صحبت نمیکنند. وقتی تورکیلد و همسرش میخواستند در کسوت مبلغان مذهبی در آن کشور کار کنند، برای مدتی به یکی از روستاهای کنگو رفتند و به مدت یک سال در آنجا زندگی کردند. در این مدت، ساختار زبان ساکاتا را درآوردند و در نهایت آن را در رشتۀ زبانشناسی آفریقایی برای موضوع پایاننامۀ کارشناسی ارشد ارایه دادند. بعد از همۀ این جریانها، او دوباره به تحصیلات پزشکیاش بازگشته بود و حالا میخواست برای بررسی بیماری کونزو، با من به یکی از مناطق کشاورزی کنگو بیاید.
تأمل ـ پرسش: متن کوتاه بالا، معرفی اجمالی یکی از اعضای تیم پژوهشی دکتر هَنس روسلینگ در کتاب زندگینامهاش، «چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم»، برای بررسی یک بیماری عصبی در سال ۱۹۸۲ در آفریقاست.
آنچه از زاویۀ دید کنونی من، از خواندن همین یک پاراگرافْ جالب به نظر میرسد و معمولاً به طرح پرسش در ذهنم و مقایسۀ فرهنگها میانجامد، آن است که چرا و چگونه دانشجویان در غرب، معمولاً توانمندتر، مشتاقتر و جسورتر هستند؟
اینکه یک دانشجوی پزشکی در میانۀ تحصیلاتش، برای بررسی علایق و حوزۀ پژوهشی متفاوتش در زمینۀ زبانشناسی، مرخصی بگیرد، به دانشگاهی دیگر برود، در قارۀ آفریقا سفر و تحقیق کند، نتیجۀ تحقیقاتش را در دانشگاهی عالی در علوم انسانی و در رشتهای متفاوت از تخصص خود ارایه دهد، همزمان ازدواج نیز کرده باشد و مجدداً در تخصص خود به تحصیلات و پژوهشهایش ادامه دهد، در مقایسه با دانشجویان ما، شگفتانگیز است. البته همینکه متخصصان مطالعات تاریخی ـ اسلامی در اروپا گاه بر ده زبان و بیشتر مسلط هستند، خود گویای وضعیت ما در مقام مقایسه و دستکم در مهارت زباندانی است. اما پرسش آن است که حقیقتاً چرا و چگونه؟
پاسُخَک: در میان عوامل مختلفی که احتمالاً وجود دارند و میتوان به بررسی جداگانۀ هر کدام از آنها پرداخت، آنچه به نظر میرسد اثرگذاری بیشتری دارد و به نوعی تسهیلگری میکند، بستر مناسب حمایتی برای گسترۀ وسیع پژوهشهای علاقهمندان است.
میدانیم که غربیها معمولاً خود را در محوریت عالَم و غالباً برتر میپندارند. همین مسأله از جمله باعث میشود تا اعتماد به نفسی داشته باشند که در نتیجۀ آن، اشتیاق فهم دیگری در نظر آنان، با وجود عوامل تسهیلگر در شبکۀ دانشگاهیاشان، امکان ظهور و بروز بیشتری داشته باشد. به عبارتی، حس کنجکاوی آنان از طریق بنیانهای حمایتگری که به شیوههای کمکهزینه، فاند، بورس و از این قبیل موارد، خدمات ارایه میدهند، به فعل میرسد و از ساحت ایده و اشتیاق و علاقه، خارج شده و در چهارچوب ساختارهای کارآمد، به پژوهش انجامشدۀ دارای خروجی قابل اندازهگیری مفید تبدیل میشود. این در حالی است که، دانشجویان در ایران، گاه بیشتر از آنکه دغدغۀ پیگیری علایق پژوهشیاشان را داشته باشند، در عمل به فکر سامانی از جنس معیشت و تابآوری در شرایط نابهسامان جامعه هستند.
هَنس روسلینگ در همین کتاب میگوید از طرف سفارت کوبا به دنبالش رفته بودند تا برای پژوهش دربارۀ یک بیماری همهگیر سریعاً به آنجا برود؛ اما از آنجا که آن کشور در بحران اقتصادی به سر میبرده است، توان تأمین مالی فعالیتهایش را نداشتهاند. خود میگوید: «به سازمان سیدا برای تأمین کمکهزینههای سفر درخواست فرستادم و آنها طی چهل و هشت ساعت مبلغی به من دادند».
اگر چه مشخصاً در همۀ موارد چنین همراهیهایی وجود ندارد و بعضاً برای اخذ انواع کمکهزینههای حمایتی، رقابت شدیدی در بین متقاضیان جریان دارد، اما نفس فعالیت نهادهای حامی و وجود سازوکار پشتیبانی از پژوهشگر در چهارچوب انواع بورسها، در به سامان رسیدن تحقیقات آنان نقش پررنگی دارد.
به نظر میرسد برای پی بردن به پاسخ پرسش مطرحشده در این یادداشت، از جمله میتوان این واقعیت فضای آکادمیک غربی را با وضعیت محققان داخلی و آزادی عملکرد و مسایل و چالشهای پیش روی آنان، مقایسه کرد.
پینوشت ۱: این یادداشت قصد سیاهنمایی ندارد! به باور نویسنده، باید این رُویه و رَویهها را نیز دید و تأمُلِید و از آنها آموخت و آموزاند!
پینوشت ۲: آیا اساساً پرسش مطرحشده ـ چه در بیان و ساختار، و چه در مفهوم و ادعا ـ درست است؟
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت