سال سخت، پرچالش و عمیقاً خستهکنندهای داشتم. شاید بیشتر از عمرِ داشتهام، یکجا تغییر کردم و دستکم در ابعادی چند، آدم دیگری شدم. رنجها دیدم، تنهایی کشیدم و در نهایت به بنبست رسیدم! در نیمههای سال و در گرماگرم تابستان، در اوج خستگی و ناامیدی و آشفتگی قرار داشتم؛ به گونهای که به قلۀ قافِ تحیر رسیده بودم. آنگاه بود که به روشنی دریافتم کسی نیستم و ناگاه هیچ منی در خویشتنم نماند
این تجربه باعث شد تا علاقهمندیهایم به تمامی دگرگون شود، از محوریت خود فارغ شوم و به سوی دیگران بروم. این تغییر پردامنه تا جایی اثرگذار بود که از برخی آرزوهای دیرینهام، در حالی که به آنها نزدیک بودم، دست کشیدم و به عنوان مثال، ایمیل دعوت به گذراندن فرصت مطالعاتی در اروپا را هم بیپاسخ گذاشتم. تحولی دردناک و دالانی تنگ بود. موهای بیشتری از سرم ریختند و سفید شدند. چهرهام زمختتر شد و درونم آسیبپذیرتر. کمتحملتر شدم و دیگر بسیاری از ارتباطهایم را از بن بریدم. نه از کسان، که از بسیاری چیزهای دیگر نیز رها شدم. طعم تلخ سختی، به آرامی مرا از هیاهوهای نابهجای هیجان، به سمت سکوت و سکون کشاند و از نام به نیام.
شاید بسیاری گمان میکردند به خاطر رویدادهای اعتراضات از فعالیتهایم کاستهام! این در حالی است که چنان به درون خود مشغول بودم که بارها از بیرون خبری نداشتم. گاه به قدری سر در زیر داشتم که در انبوه جمعیت، موج میزدم. به تعبیر نقشبندیان، در انجمنْ خلوتی داشتم.
هر چه بود، سخت بود و تلخ، و البته که گذشت. سال دیگر هم میآید و میگذرد. با این حال هیچ نمیدانم در فردای سال پیش رو، هستم و میمانم یا نیستم و میروم. امیدوارم اگر بودم، پس از عسر پار به یسر سال برسم. به گمانم دعای خوبی است برای همهامان. آرزو میکنم در سال پیش رو و سالهای پس از آن، از عسر به دور شوید و در یسرِ زندگیاتان باشید و یسر زندگیاتان باشد. آمین!
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت