اخیراً با آنکه به تمامی از پژوهشها و پارهای برنامههایم گسسته بودم، به این میاندیشیدم که ریشۀ علاقهمندی بسیارم به میراث نقشبندیان چیست و به چه چیزی بازمیگردد؛ به ویژه آنکه به مشایخ آنان در سدههای نخستین شکلگیری و مشخصاً دورۀ تیموری، علقهای متفاوت یافتهام.
از میان آنان گاه با عبدالرحمن جامی همذاتپنداری میکنم. پدرش ـ احمد دشتی ـ از عالمان و زاهدان خراسان بود که به اهل تصوف و مشایخ ارادت میورزید و با قسمی از آنان رفت و آمد داشت. در همین تعاملات بود که جامی در کودکی با دو تن از شخصیتهای برجستۀ صوفیۀ آن دوره دیدار کرد و البته که مورد ملاطفت قرار گرفت. از جمله آنکه در سه سالگی مولانا فخرالدین لرستانی و در پنج سالگی خواجه محمد پارسا او را نواختند.
خود او در شرح حال خواجه در نفحات الانس، چنین میگوید: «به خاطر میآید که چون از ولایت جام میگذشتند، پدر این فقیر با جمعی کثیر از نیازمندان و مخلصان به قصد زیارت ایشان بیرون آمده بودند و هنوز عمر من پنج سال تمام نشده بود. یکی از متعلقان را گفت که مرا بر دوش گرفته، پیش محفۀ محفوف به انوار ایشان داشت. ایشان التفات نمودند و یک سر نبات کرمانی عنایت فرمودند. و امروز از آن شصت سال است! هنوز صفای طلعت منور ایشان در چشم من است و لذت دیدار مبارک ایشان در دل من. و همانا که رابطۀ اخلاص و اعتقاد و ارادت و محبتی که این فقیر را نسبت به خاندان خواجگان ـ قدس الله تعالی ارواحهم ـ واقع است، به برکت نظر ایشان بوده باشد. و امید میدارم که به یمن همین رابطه در زمرۀ محبان و مخلصان ایشان محشور گردم. بمنه وجوده».
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت