مدتی است کمتر می‌نویسم. کم‌حرف‌تر هم شده‌ام. به علاوه، احساس می‌کنم اکنون متواضع‌تر از گذشته هستم. میلم به صلح و آرامش بیشتر شده و در گفت‌وگوها از مشاجره دوری می‌کنم. به ویژه زمانی که احساس می‌کنم طرف گفت‌وگویم موقعیت من را درک نمی‌کند. معمولاً در این حالت ساکت می‌شوم و گفت‌وگوی بی‌فایده را ادامه نمی‌دهم. در این وقت‌هاست که بیش از گذشته به تنهایی خودم پی می‌برم و این‌که دیگران نیز تنهایند و من نباید دربارۀ آنان به قضاوت بنشینم.

احتمالاً بخش قابل توجهی از این تغییرات و نمود احساس‌ها، از آن‌جا ناشی می‌شود که پس از تجربۀ تحصیل در علوم سنتی اسلامی، مواجهه با حوزۀ مهندسی در یکی از فنی و تخصصی‌ترین دانشگاه‌های ایران، تغییر زمینۀ مطالعاتی به علوم انسانی و تاریخ، گذراندن یک دهه از عمر خود در سه دانشگاه معتبر کشور و نهایتاً روی آوردن به رشد و توسعۀ فردی و کارآفرینی در قالب بنیان‌گذاری استارتاپ، اکنون و در آستانۀ سی سالگی، با این واقعیت روبه‌رو شده‌ام که چیزی نمی‌دانم!

حس و حال شگفتی است وقتی که پس از نزدیکی به وارد شدن در دهۀ چهارم زندگی‌ات، دریابی که ممکن است تمام آن تلاش‌های کرده‌ات، بی‌راهه‌هایی بیش نبوده باشند و تو در اکنونِ بودنِ خود، هنوز الفبای درست زندگی کردن را نیاموخته باشی!

فکر می‌کنم در چنین حال و حالتی، عقلانی‌ترین رویکرد قابل پیش گرفتن، همین فروتنی و ساکت شدن‌ها باشد. فرو رفتن در پیلۀ خویشتن به امید پروانه شدنی از جنس رهایی ...