از آنجا که باید برای جبران کاهش ترشح هیدروکسی تریپتامین یا همان سروتونین در بدنم ورزش میکردم، چند روز پیش چند فروشگاه دوچرخۀ شهر را گشتم و با شنیدن قیمتهای سرسامآور، با قاطعیتی از سر ناچاری از خرید منصرف شدم! ناگزیر دوچرخۀ قدیمی و زنگزدۀ برادرم را از زیرِ پلهها بیرون آورده و آن را تعمیر کردم. اکنون صبحها بعد از نماز نمیخوابم و پس از طلوع آفتاب به سمت دریاچه رکاب میزنم.
وقتی با زیباییهای شگفتانگیز زریبار مواجه میشوم، بیش از هر چیز دو چیز در ذهنم خطور میکند. نخست فانتزیهایی که در دورۀ دبیرستان در ذهن داشتم و دیگری تعجب از آنکه چرا تاکنون خود را از این نعمت خدادادی بینظیر، بیبهره ساختهام.
آن وقتها که هنوز به دانشگاه نرفته بودم، به رغم آنکه در رشتۀ ریاضی و فنی تحصیل میکردم، به زیست و زمینشناسی علاقهمند بودم و بعضاً خود را در آرایش دانشمندِ ذرهبینبهدستی میدیدم که داروینوار گونههای زندۀ پیرامون خود را مورد مطالعه قرار میدهد! این تصویر فانتزی، اکنون جای خود را به یک مهندس برق و دانشجوی تاریخی داده است که سر از زیستشناسی درنمیآورد، اما با دیدن مرغابیهای زیبای به رنگهای گونهگون زریبار که بعضاً به نیزارهای کنارۀ دریاچه پناه میبرند و از کنار نیلوفرهای باشکوه سطح آب میگذرند، سراسر وجودش را شعف و شادی درمیگیرد و بدین ترتیب، تبسمهای شیرینی در چهرۀ او آراسته میشوند.
وقتی رکابزنان پاکبانان شهر را در حال جارو زدن خیابانها و پارکبانان دریاچه را در حال آبیاری سبزهزارها میبینم، بیش از هر چیز زنده بودن را در مرداب زندگی میبینم و از مجموعۀ تناقضهای بودن به شگفت میآیم! آنگاه نیز که در کنارۀ دریاچه به کرانههای آبی آن مینگرم و همزمان، نسیم سرد صبحگاهی وجودِ در پی داناییام را با طربی دلبخواه مینوازد، آنچه در ذهنم مرور میشود، سکوتی سرشار از فریادِ زندگی است. امری که دگرباره مرا بر سر چندراهیِ پرسشِ بنیادین چیستی و چرایی هستی قرار میدهد و البته که از آن نیز درمیگذراند؛ با این فلسفۀ طبیعتگرایانه که زیباییها را درنگر و درنگِ بر رنگارنگیهای زودگذر را درگذران!
جهانبینی وجودگرایانۀ زیبایی به نظر میرسد که گاه از سر ناگزیری هم که باشد، باید برای دست یافتن به آرامشی چند، به آن پناه برد. هر چه باشد، تألمی کارساز است بر المها و تسکینی آشکار است بر تأملهای گاه و بیگاه!
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت