امروز یکی از ناجوانمردانهترین تصمیمات زندگیام را گرفتم! امری که چند سال اخیر زندگیام، به صورت کامل و جزء به جزء از آن متأثر بود و میتوانم اعتراف کنم و بگویم که در سایۀ آن، آدمی دیگر با مشخصهها، احساسات، اهداف و نگرشی کاملاً متفاوت از انبوه گذشتههایی که داشتم، بودم. تأثیرات این دوره به قدری عمیق بودند که پیامدهای آن، احتمالاً تا آخر عمر با من خواهند ماند؛ چه به لحاظ نوع نگاهم به زندگی، چه در سبک اندیشهورزیهایم و چه در بعد عاطفهجوییهایم.
تصمیم من به پایان یک تعلق ذهنی و قلبی و ایجاد یک تغییر سخت، نه از آن روی بود که آن متعلَق، کماهمیت یا بیارزش بود و یا برای زندگی من سودی دربرنداشت. خیر! این تصمیم تنها از آن جهت بود که در عمل، دستیابی من به ارزشی که در نظر گرفته بودم، به دلیل چهارچوبهایی که پیرامونیان و محیطم، و صد البته که خودم، از قبل داشتیم، غیرممکن شده بود و غرقه شدن بیشتر در آن، نهتنها امیدبخش فایدهای درخور نبود، بلکه بارها باعث فرسودگی و تداوم رنجش خاطر و اندرون نیز میشد.
رنجهایی که در بخشی از این مسیر انتخابی با آنها روبهرو شدم، برای من قابل بیان نیستند. اتفاقاً از همین جهت است که پس از تصمیمی سخت به پایانی تلخ، اکنون دست به کار شدهام تا بلکم به مرور و در یک سری از نوشتههای این کانال، به بیان تجربهگونههایی از این نامرادیها و نیز بیان برخی تغییرات ولو کوچک زندگیام ـ که ممکن است برای من بسیار هزینهبر بوده باشند ـ بپردازم، به این امید که برای دوستان و علاقهمندان مفید باشند و آنان، الزاماً همان راه بعضاً پرهزینهای را که من رفتهام، نروند و به این ترتیب، دردی از زندگی آنان کاسته شود! فلسفهای که در اکنون بودنهایم، سرریزِ لیوان به آن رسیدهام: زندگیهای ما مالامال آلام است و حزنها. این وظیفۀ انسانی و همگانی ماست که تلاش کنیم تا از این دردهای خود و پیرامونیانمان بکاهیم!
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت