1ـ پس از ساعت یک بامداد، با چشمانی به تمامی خوابآلود، منتظر هماتاقیام و دوستش هستم تا فوتبالشان تمام شود. لبتابش را برای دیدن بازی بر روی میز تاشویم گذاشته است، هر دو به دیوار تکیه زده و صدا را تا آخر بالا بردهاند. با این کار در عمل نصف و بلکه بیشترِ اتاق کوچکمان، و جای انداختن رختِ خوابم را هم گرفتهاند. از طرفی دیگر، به خاطر حساسیت جدیدم از نوع تب یونجه، خستگی دور از انتظاری دارم و این باعث شده است تا دیگر بیشتر از آنچه امروز انجام دادهام، کشش نشستن پشت لبتاب و پیش بردن کارهایم را نداشته باشم. تنها میتوانستم گوشیام را بردارم و آنچه را با آن مواجه هستم، توصیف کرده، بنویسم!
2ـ دانشجوی اتاق روبهروییامان، که به گمانم فلسفه میخواند، رفتارهایی بعضاً عجیب دارد. شاید در استیصال و درماندگی به سر میبرد؛ چرا که خستگیای بسیار و سرشار از سر و رویش میبارد. مدتهاست تَلی از ظرفهایش بر روی سینک ظرفشویی آشپزخانۀ لاین، رها شدهاند! انگار دیگر حتی نای شستن هیچ ظرفی را هم ندارد. هر بار ظرف یکبارمصرف میخرد و در آن غذایش را از رستوران سلف خوابگاه میگیرد. به قول هماتاقیام، آقای دکترمان در عمل رد داده است!
3ـ از هماتاقیام نام بردم. بگذارید صحنهای از او را در اتاق توصیف کنم: با شلوارک و رکابی، در حالی که خمیازه میکشد و با دستانش یک جایش را در آن پایینها میخاراند و میمالاند، نماز میخواند! نماز که چه عرض کنم؛ در کمتر از ۱۰۰ ثانیه، چهار رکعت را تمام میکند.
یک دعا به گردنش آویخته و دعایی دیگر هم به بازویش بسته است. از آنها که در بچگی به جایی مانند لباس روی شانهامان گره میزدند. میگوید کار و خواست مادرش است. هنوز تِم مذهبی گذشتهاش را به نحوی با خود به همراه دارد. با این حال چه کارها که نکرده است، که در اینجا از نقل آنها معذورم!
در وقتهای استراحت، در اینستاگرام میچرخد. گاه میآید و پیج کراشهایش را به من نشان میدهد؛ تصاویری از سلبریتیهای خوشاندام و از این قبیل چیزها. توجهی که نمیکنم، دوباره در اینستاگرام برای خودش میچرخد و آنقدر طول نمیکشد که صدای مداحیها را میشنوم! کمی بعد خودش هم اشعار مداحیها را تکرار میکند. بعد از استراحت، وقتی دوباره پشت لبتاب مینشیند، آهنگهایی از معین و ابی و اینها میگذارد. تعریف کردنهایش هم با چاشنی فحش خوابگاهی و به کار بردن واژگان آنجایی همراه است. از این ویژگیهای متناقض هماتاقیام اگر بخواهم ردیف کنم، کم نیستند. در مجموع شلمشوربایی است که شاید بتوان از آن با عنوان مدل دینداری ایرانی یاد کرد. آنها که نماز میخوانند، مینوشند، کارهایی میکنند و سینه هم میزنند. شاید بعداً در این باره یادداشتی نوشتم.
پینوشت یک: هنوز بازی الکلاسیکو تمام نشده بود که هماتاقیام خوابش برد. بعد از ظهر شیرش کرده بودم نخوابد تا بلکم بتوانیم شب را زودتر چشم روی هم بگذاریم. آخر در این چند شب گذشته که من زودتر میخوابیدم، با آمدن و رفتنهای بیموقعش بیدار و بدخوابم میکرد و گاه کلافه میشدم. الغرض که این دکترهای مملکت، حتی در تنظیم خوابشان در کنار یکدیگر نیز ماندهاند.
پینوشت دو: شگفتیهای خوابگاه بسیار زیاد هستند. عجایب المخلوقات را به عیان میتوان در خوابگاه دید. اگر بخواهم آنها را ثبت کنم، حقیقتاً دفتری و کانالی دیگر میخواهد. به اینها بیشتر از حیث نمک یادداشتهای دیگر نگاه و بسنده کنیم.
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت