پس از تجربۀ سفر چند هفته‌ای به مازندران و دریاگردی و جنگل‌بینی، به کردستان بازگشته و بلافاصله با همراهی یکی از دوستان دانش‌ورزم، به روستایی دورافتاده در هورامان رفتیم.


همراهی من با یکی از دوستان برای امر خیر

دست تقدیر به مدد شبکه‌های اجتماعی، من و دوستم را برای امر خیر و مشخصاً عرف تماشا به این روستا کشانده بود. ناهار را مهمان ماموستای خوش‌اخلاق آبادی بودیم و پس از آن، با همراهی ایشان به منزل دختر نشان‌شده رفتیم. در آن روستای دور، با اعتماد به شناخته بودن پدر، منِ بی‌تجربه معرف آن دوست غریبم بودم که از منطقه‌ای دیگر با فرهنگی ناهم‌خوان می‌آمد.

از خانه و خانوادۀ آن دختر، که ساده و ساده‌زیست به نظر می‌آمدند، شناخت و ذهنیتی پیشینی نداشتم. دیدن تصاویر مشایخ نقشبندی بر دیوار منزل آنان، به صورت موردی، آن هم در آن‌جا، برایم تازگی داشت. در گفت‌وگو با ماموستا، بر خلاف تصور قبلی‌ام که حاصل آشنایی‌ام با کسانی از آن‌جا بود، برایم مشخص شد که طریقت در آن روستا، هم‌چنان عنصری تأثیرگذار و زنده است.

اگر چه صرف شیرینی در آیین تماشا به مذاق دوستم خوش نیامد و کار به گفت‌وگوی دختر و پسر نیز نکشید، اما مواجهه با فرهنگ شیخ‌دوستی آن روستانشینان ساده، برای من نوعاً نمودی دیگر از اهمیت پژوهش‌های رساله‌ام، کارگشایی و روشن‌گرانگی آن بود.


نمود طریقت در بافتار جامعۀ کردی

حقیقت مسأله آن است که جامعۀ مناطق کردنشینْ سنتی، بعضاً عشیره‌محور و گاه ناهمساز با بن‌مایه‌های مدرنیته و ابزارهای آن در زمینۀ مردم‌داری است. با عنایت به این مسأله، به نظر می‌رسد پژوهشی اثرگذار و کاربردی خواهد بود که از عناصر و رویکرد جامعه‌شناختی تاریخی به دور نباشد و مشخصاً با لایه‌های زیرین جامعه، که عمدتاً کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرند و غالباً روستایی هستند، در ارتباط بوده و این پیوند نیز، همدلانه و ترجیحاً با روش پدیدارشناسانه باشد.

از میان مؤلفه‌های مختلف فرهنگی این جامعۀ سنتی، تصوف عنصری نسبتاً پویاست که تاکنون کارکردهای مختلف آن مورد توجه نگرفته‌اند و اکثر پژوهش‌های صورت‌گرفته نیز، ناظر بر مطالعه‌های اعتقادی در شناخت طریقت‌ها بوده‌اند.

با وجود این ظرفیت پژوهشی قابل توجه در مطالعات کردی، دوستان علاقه‌مندم را به توجه بیشتر به عنصر تصوف و بازشناخت آن به دو منظورِ روشن‌گری اجتماعی و برساخت متناسب هویت معاصر جامعۀ کردی دعوت می‌کنم.