دوستانی که یادداشت‌هایم را دنبال کرده‌اند، به خوبی می‌دانند که به سفر علاقه‌مندم و به آن هم‌چون یک تجربۀ جذاب و هیجان‌انگیز برای یادگیری و بعضاً کشف زوایای تازۀ زیست جوامع انسانی می‌نگرم. از میان انواع سفرها نیز، بیشتر آن‌هایی را می‌پسندم که در آن‌ها به دل جامعه رفته، با مردم گپ زده، کسانی جدید را شناخته و با اقوامی که قبلاً ندیده‌امشان، مراوده داشته، به منزلشان رفته و آداب و رسوم آنان را از نزدیک و به شیوه‌ای همدلانه مشاهده کنم.


سفر به شمال

این سفرم به عنوان پنجمین آمدنم به سواحل خزر، در واقع یک سفر خانوادگی به منظور به جا آوردن صلۀ رحم و نه گشت‌وگذارِ مراوده‌آمیز با مردم است. در سفرهای قبلی با جوانبی از زندگی تالشی‌ها، ساروی‌ها و دیگر مازندرانی‌ها آشنا شده‌ام. تجربۀ این بار هم‌نشینی با برادرزاده‌ها در این سفر، به ویژه با مهنا، برای من دربردارندۀ یک تأمل از نوع بازاندیشی در دستاوردهای دانشجویی‌ام بوده است. ارتباط گرمم با مهنای نازنین و واکنش‌های مهرآمیز او، در روحیۀ تازه‌طلبم عمیقاً اثربخش است. وقتی بر سر سفره در کنار من می‌نشیند، بعضاً غذایش را با من شریک می‌شود و از آن به من می‌دهد، شب‌ها در کنارم می‌خوابد، نازوشی‌های دخترانه‌ای که دارد، بازی‌گوشی‌هایی که می‌کند، بوسه‌های تر و تازه‌ای که نثارم می‌کند و حرف‌های خوشمزه‌ای که می‌زند، مرا از اندیشه‌های دور و درازی که معمولاً در سر دارم، بارها دور کرده و به ژرفای زندگی و اکنون می‌کشاند. گاه نیمه‌شب‌ها که در تلو خوردن‌هایش، دست و بعضاً پاهایش بر سر و گردنم می‌افتند، با تجربه‌ای روبه‌رو می‌شوم که در زیست تنهایی خوابگاهی‌ام، هیچ از آن نمی‌دانستم و این تازگی، عمیقاً لذت‌بخش است!


دستاوردهای زندگی من

تعلق خاطر من به مهنا و او به من، از چنان جنس آشنایی است که گاه به زیبایی‌های پدر و دختری می‌ماند و همین مسأله است که مرا به ارزیابی داشته‌های دانشجویی‌ام وامی‌دارد. گاه چنان می‌بینم که در آستانۀ سی سالگی، جز زیستن تجربه‌های بعضاً متنوعی از دانش‌ورزی‌های ناهمسان، داشتۀ دیگری در چنبرۀ دستاوردهایم دیده نمی‌شود و این، می‌تواند در مقایسه با یک زندگی معمولیْ وزنۀ کمی به نظر بیاید!

اگر چه کشف تازه‌های علم و دست‌یابی به یافته‌های پژوهشی، لذتی دارد که روح تشنگان آن را می‌نوازد و با هیچ کسب دنیاییِ دیگری قابل مقایسه نیست و در نتیجه از این زوایه منحصر به فرد است، اما سامانِ خانواده و داشتن فرزند و تعامل با او، دربردارندۀ لذت‌هایی است که از جنس واقعیت به شمار می‌آید و در نتیجه هر بار لمس می‌شود و روان آدمی را به نحوی دیگر صیقل می‌دهد.


بازاندیشی در اولویت تحصیل و ازدواج

درست است که هر کدام از روندهای دانش‌ورزی و داشتن زندگی معمولی، کارکردهای متفاوتی دارند و داشته‌های آنان شاید منطقاً قابل مقایسه نباشند، اما از آن‌جا که این دو روند می‌توانند پس و پیش و یا حتی در حالتی آرمانی هم‌زمان شوند، بازاندیشی در این روندها به منظور اولویت‌بخشی به آن‌ها، نوعاً الزامی است. این امر نیز بسته به شرایط هر دانشجویی، متفاوت است. توصیۀ گذشتگان بر اولویت دادن به تحصیل است. تجربۀ اکنونی من اما بر ترجیح سامان‌بخشی به خانواده و رابطه است!

پی‌نوشت: چند روزی است نتوانسته‌ام یادداشتی منتشر کنم. این شرح‌حال کوتاه را هم در حالی به زحمت نوشتم که ٩ نفر در یک خانۀ ٢٠ متری در روستای ترسیاب در هم تپیده‌ایم، محمد با توپش در خانه در حال بازی است و مهنا هم پای کارتون نشسته است!