قرار گرفتن بر سر دوراهی‌ها، از سخت‌ترین و چالش‌برانگیزترین موقعیت‌های زیستن است. همان چیزی که فرنگی‌ها از آن با عنوان Dilemma نام می‌برند. موقعیتی که پس از تجربۀ شکست اخیر، در آن قرار گرفته‌ام و در نتیجۀ آن، چند روزی است تمام فعالیت‌هایم مختل، بلکه به کلی تعطیل شده‌اند و بدتر آن‌که، هیچ ایده‌ای هم برای حل آن ندارم!

در چنین موقعیت‌هایی که گاه سخت‌ترین بخش آن، تحمل ابهام است، چنانِ دست‌بستگانی می‌شوم که حتی حال و حوصلۀ پیگیری علاقه‌مندی‌هایشان را هم ندارند. موقعیتی که در آن، شک و تردید سراسر وجود آدمی را می‌گیرد و قدرت تصمیم‌گیری را از او بازمی‌ستاند و این، شاید فلج‌کننده‌ترین بخش مسأله باشد. موضوعی که آدمی را بارها به فکر وامی‌دارد و از این‌که هر بار به نتیجه‌ای نمی‌رسد، به سر حدِّ خشمگینی می‌رساند؛ خشم از ضعف خویشتن و نادانستنِ راه‌حل‌ها.

در چنین موقعیتی، آدمی خود را زبونِ ضعف‌های خود می‌بیند و در این اندیشه فرو می‌رود که چرا گاه به برخی توانمندی‌هایش چنان غره می‌شود که گمان می‌کند پخته‌تر شده و به سادگی از پسِ چالش‌های زندگی‌اش برمی‌آید. اندیشیدن‌هایی که نه‌تنها از پی آن‌ها، چاره‌ای برای حل مسأله یافته نمی‌شود، بلکه از آن جهت که فرد را متوجه پارۀ دیگری از ناتوانی‌های خود می‌کنند، وی را در موقعیت ضعیف‌تری قرار می‌دهند و بر این مبنا، درد و رنج و سختیِ موقعیت پیش‌آمده را برای او دوچندان می‌کنند.

پی‌نوشت: شما چه راه‌حلی برای التیام آلام دوراهی‌ها می‌شناسید؟