به نظر می‌رسد بتوان دربارۀ نسبت اعتراضات اخیر و علوم انسانی از حیث کارآمدی در راهگشایی، به طرح بحث پرداخت: اگر سیاست‌گذاران و کاربه‌دستان اثرگذار حاکمیت از دانش‌آموختگان باسواد علوم انسانی بودند، اکنون اوضاع از چه قرار بود؟!

به عنوان کسی که پیشتر در حوزۀ فنی و مهندسی تحصیل کرده و بعداً با رویکرد علوم انسانی مواجه و به آن علاقه‌مند شده‌ام، به خوبی با تفاوت سازوکار تصمیم‌گیری و تفکر غالب در میان دانشجویان و دانش‌آموختگان این دو زمینه از نزدیک آشنا هستم.

روحیۀ مهندسان به دلیل روبه‌رویی آنان با گرایش صفر و صدی نسبت به مسایل و رسمیتِ تنها یک پارادایم در پژوهش‌هایشان، که همان اثبات‌گرایی است، به نوعی صُلبی و به دور از انعطاف است. آنان در ارزیابی مسایل اجتماعی نیز، بدون توجه به ماهیت انسانی جوامع، مسایل را عمدتاً از طریق روحیۀ صفر و صدی نگریسته و به صورت مطلقِ درست یا نادرست ارزیابی می‌کنند. مهندسان معمولاً از نگرش طیفی بی‌بهره‌اند و به همین دلیل، با روند گسترده‌تری جذب جریان‌های رادیکال می‌شوند. دقت در آمارهایی که نشان می‌دهد عمدۀ گروندگان تحصیل‌کردۀ داعش از دانش‌آموختگان مهندسی بودند، ما را به شکل عینی‌تری با عمق مسأله آشنا می‌کند.

این در حالی است که تحصیل‌کردگان علوم انسانی به دلیل آشنایی با پارادایم‌های مختلف، رویکردی متفاوت دارند. از آن‌جایی که در سه پارادایم غالب علوم انسانی، یعنی اثبات‌گرایی، تفسیرگرایی و انتقادی با هستی‌شناسی‌ها، معرفت‌شناسی‌ها، روش‌شناسی‌ها و روش‌های ناهمسانی مواجه هستیم، این ایده بسیار طبیعی می‌نماید که پژوهش دربارۀ یک مسألۀ واحد در پارادایم‌های مختلف، ممکن است به نتایجی نایکسان بینجامد! این حقیقت ضمن آن‌که پژوهشگران علوم انسانی را برای پذیرش آرای بعضاً ناسازگار آماده می‌کند، آنان را به سوی طیف‌اندیشی در ارزیابی مسایل هدایت می‌کند. سبکی از تفکر که در آن، احتمال خطا در باورها و دانسته‌ها به خوبی پذیرفته و از ایده‌های جدید برای چالش‌های پیش روی جامعۀ انسانی استقبال می‌شود.

در مقام مواجهه با اعتراضات اخیر، عملکرد حاکمیت بیشتر به روحیۀ مهندسان می‌ماند: معترضان اغتشاشگر هستند (نقطۀ صفر) و نظام در جایگاه و موقعیت مناسبی قرار دارد (نقطۀ صد). درست و نادرست، یا حق و ناحق روبه‌روی یکدیگر قرار گرفته‌اند و دیگر میانه‌ای وجود ندارد. به عبارتی، ظاهراً تاکنون به آن صورت که انتظار می‌رفت دیده نشده است که حاکمیت نگاه طیفی به کار برد و برای مواضع دیگر در ارزیابی بحران، احتمالی هر چند اندک در نظر بگیرد.

این در حالی است که اگر تحصیل‌کردگان علوم انسانی فرصت سیاست‌گذاری و واکنش می‌یافتند، از آنان انتظار می‌رفت در گام نخست با معترضان همدلی کنند (اصل ضروری در پژوهش‌های تاریخی)، از به کار بردن روحیۀ صفر و صدی (برای نامیدن معترضان به عنوان اغتشاشگر و به دور از خطا دانستن نظام) جداً خودداری کنند، به دنبال یافتن تحلیلی دیگر و واقع‌بینانۀ متکی بر درون و نه بیرون و دشمن، در طیف‌نگری برای ارزیابی بحران باشند و در نهایت آمادگی پذیرش خواسته‌های مردم کف خیابان را، اگر چه با باورهای آنان همسان نباشد، داشته باشند.

به نظر می‌رسد در چهارچوب چنین رویکردی، اعتراضات به سمت خشونت‌ورزی نمی‌رود و از آن‌جا که معترضان نسبت به پذیرش دست‌کم قسمی از خواسته‌هایشان از جانب حاکمیت (به دلیل روحیۀ طیف‌اندیشی مدیران) امیدوار هستند، انتظار می‌رود کنش آنان مسالمت‌آمیز بوده و چه بسا به تعامل و مشارکت سازنده با حاکمیت نیز بینجامد. امری که به خوبی اثربخشی و جایگاه علوم انسانی را در حکمرانی مطلوب آشکار می‌کند.

پی‌نوشت: این یادداشت ناظر بر تفاوت رویکرد در شناسایی مسأله و مبتنی بر یک پیش‌فرض است؛ این‌که عمدۀ تصمیم‌گیران اثرگذار در ساختار نظام، مهندسان هستند. موضوعی که به بافتار تاریخی جامعۀ ایران و نیازمندی صنعت رو به رشد کشور در دورۀ پهلوی و پرورش متخصصان فنی و کارآمد شدن تدریجی جایگاه آنان در ساختار اجرایی حاکمیت بازمی‌گردد. پیشتر در این باره، این یادداشت را نوشته‌ام: علوم انسانی در ایران | مسیر دانشجویان برای دانش‌ورزی