راست است که زندگیْ انبازِ فراز و نشیب‌هاست و این، یعنی که دارایی‌هایمان همواره در معرض پستی و بلندی‌اند: دل‌خوشی‌هایمان، موفقیت‌هایمان، سرمایۀ مادی‌امان، داشته‌های ریز و درشتمان، حس و حال و هیجانمان، ترس‌هایمان و از این قبیل، و البته که امیدهایمان!

بر این گمانم که بودنمان به امیدمان بند است. هنگامی که امیدمان فرو می‌آید، بودنمان نیز پایین می‌رود و آن هنگام که فرا می‌نشیند، بالا می‌آید. از همین‌جاست که فکر می‌کنم درجۀ امید، نشان از حیات ماست و زیستنمان. شخصاً بارها در ناامیدی به سر برده‌ام و بعضاً از امید سرشار شده‌ام و گاه نیز لبریز. زیستنی که در ناامیدی داشته‌ام، جز نفس‌های برآمده و فرورفته‌ای بیش نبوده‌اند. اما آن وقت‌ها که امیدوار بوده‌ام، بودنم برابرِ هیجان بوده است و طراوت و شادابی. به همن دلیل، در بینشِ تاکنونْ داشته‌ام، امید والاترینِ داشته‌هایمان است و ارزنده‌ترینِ آن‌ها. جایی بالاتر از تن‌درستی و عافیت و باور و این‌ها.

بر همین مبنا بود که در یادداشت پیشین، به زعم خودم، ضرورت دوری از دوستان ناامید را واکاویدم و آن را از بایسته‌های زندگیِ بانشاط دانستم. جز دوری از عوامل ناامیدی‌ها، بررسیدنِ منابع امید نیز البته که بایسته است.

گر چه خود نخوانده‌ام، اما احتمالاً در این باره فلاسفه بارها سخن گفته‌اند. اگر نخواهم هم‌چون آنان بوده و نظریِ صرف نیندیشم و در نتیجه کاربردگرا باشم، به گمانم در زندگی‌هایمان چیزهای کوچکِ بزرگ و زیادی هستند که می‌توانند امیدافزا باشند و آن‌ها، داشته‌های ریزی هستند که در واقع دُرُشت‌اند، اما در برابر دیدگان، گاه انگاشته نمی‌شوند! هم‌چون لمس دستان پینه‌بستۀ پدر و دیدن لباس چرکینِ کارکرده‌اش، نظارۀ لبخندِ بس زیبای مادرِ پیرِ شکسته و پریدن در آغوش هم‌چنان گرمِ چون پناهگاهِ امنَش، نشستن برِ سخنِ رفیقِ همدم و بازگفتنِ دردهای دل پرزخم، چشم دوختن بر چشمان یارِ نازنین و برآشفتن قلبِ در پیِ او از محبتش و ...

منابع ارزان و نه همیشه دمِ دستی که محور آنان محبت است و دوست داشتن. نتیجه آن‌که، برای آن‌که امیدوارانه زنده بمانیم، لطفاً یکدیگر را دوست داشته باشیم. شاید به همین سادگی!