بی‌ربط، ولی ۱: برای نخستین بار از کنار برگزاری نمایشگاه کتاب بی‌تفاوت گذشته‌ام. نه کتابی خریده‌ام و نه رویدادهای آن را چک کرده‌ام. حتی نسبت به تهیۀ بُن دانشجویی کتاب هم اقدام نکرده‌ام تا اگر خودم استفاده نمی‌کنم، دست‌کم امتیاز آن را به دوستانم بدهم. زمانی بود که با قطار از اهواز به تهران می‌رفتم و صبح تا غروب دالان‌های مصلی را درمی‌نوردیدم و سعی می‌کردم شبکۀ ارتباطی‌ام را با اهالی علم و پژوهشگران گسترش دهم، اما اکنون وقتی متوجه روند نمایشگاه شدم که برای یک سفر دور روزۀ کوهنوردی به ییلاقی مرتفع در هورامان رفته بودم؛ آن هم زمانی که خواستم احوالی از دوستم جویا شوم و او گفت درگیر غرفۀ انتشارات است!

این برای کسی که وقتی مهمانانش به اتاقش می‌آیند، اولین حس متفاوتی که نسبت به آن پیدا می‌کنند، تنوع کتاب‌ها و حجم کتابخانه‌اش است، نشانی از دگرگونی است. در حقیقت، علاوه بر سرشلوغی‌هایی که داشته‌ام، به آرامی اولویت‌های زندگی‌ام تغییر کرده‌اند و تو گویی، به جای دریافت مفاهیم زندگی از میان سطور کلمات، دست به دامن واژگان روزانه در خود زندگی شده‌ام. تحولی از ساحت نظر به آستان عمل.

بی‌ربط، ولی ۲: در اوایل دورۀ کارشناسی ارشد، وقتی که منتظر حرکت اتوبوس دانشگاه به سمت خوابگاه بودم، با رویدادی مواجه شدم که پس از آن در عمل به مفهوم اسلامی قسمت باورمند شدم. از آن به بعد، جز به کار بردن تعبیر قسمت، گاه هیچ تفسیر دیگری برای برخی وقایع زندگی‌ام پیدا نمی‌کنم. در این میان، آن‌چه برای من جالب است، کوتاهی عقل در برابر حکمت برخی از رویدادهاست. در حقیقت، هر گاه جملۀ «نمی‌دانم حکمت آن چیست» را بر زبان می‌آورم، دیگرباره نمودی پیچیده از مفهوم عبادت در پرتو زبونی عبد در برابر قدرت آفریدگار در برابر دیدگانم آشکار می‌شوند. امشب نیز با خبری مواجه شدم که تنها می‌توانستم عبارت «سبحان الله» را به کار ببرم.

مسأله آن است که سال‌هاست برای انجام پروژه‌های جایگزین خدمت سربازی و کسری یا امریه اقدام می‌کنم، اما هر بار به طریقی به سرانجام نمی‌رسند و این برای من عجیب است. در ابتدا قرار بود پس از پایان دورۀ کارشناسی در دانشگاه صنعت نفت، امریه را در یکی از شرکت‌های تابعۀ وزارت نفت بگذرانم، اما سه هفته پیش از دانش‌آموختگی‌ام بخشنامه‌ای جدید آمد و مطابق آن، من از فهرست واجدان شرایط حذف شدم. پس از آن، قرار شد به عنوان مربی رباتیک امریه‌ام را در سازمان فنی‌وحرفه‌ای بگذرانم، اما دستور رسید فرآیند پذیرش از حالت اداری عادی به سامانه‌ای تغییر کند. بارگذاری سامانه طول کشید و من وارد غیبت شدم! کسی را پیدا کردیم تا مطابق تبصره‌هایی چند، اعزام را مجدداً به تعویق بیندازد، اما به شکل عجیبی از میان چیزی حدود سیصد نفر، سامانۀ نظام وظیفه تنها برای من کار نکرد و اعمال نشد.

با وجود غیبت وارد دورۀ کارشناسی ارشد شدم و زمانی که در دورۀ دکتری خواستم از طریق بنیاد ملی نخبگان اقدام بکنم، آیین‌نامه تغییر کرد و من بیشتر از نصف امتیازاتم را از دست دادم. بعداً قرار شد به عنوان کسری سربازی در پروژه‌ای با اهداف بین‌المللی، کار کنم، اما پس از مدتی آن پروژه کنار گذاشته شد. موارد دیگری هم اقدام کرده‌ام که تاکنون هیچ کدام نتیجه‌بخش نبوده‌اند. در آخرین مورد، قرار بود برای یکی از مجموعه‌های ستاد کل نیروهای مسلح، یک پروژۀ تاریخ شفاهی نظامی با محوریت فعالیت‌های یک پیرزن حدوداً نود ساله در دورۀ جنگ ایران و عراق، انجام دهم. پس از موافقت آن نهاد، قرار شد فردا عازم روستایی مرزی شوم و روند مصاحبه را آغاز کنم. زمانی که برای هماهنگی با خانوادۀ آن پیرزن زنگ زدم، گفتند دیشب آن بندۀ خدا فوت کرده است!

اگر در اقدامات پیشین مبنای عدم تحقق پروژه‌ها را عامل انسانی بدانیم، به راستی دربارۀ این مورد چه می‌توانیم بگوییم و حکمت آن باید در چه چیزی نهفته باشد؟!