در حال گذراندن هفتمین ترم ـ البته با احتساب یک ترم بدون سنوات، ششمین ترم ـ از دورۀ دکتری تخصصی‌ام در دانشگاه تهران هستم. این در حالی است که هنوز رساله را چندان پیش نبرده‌ام و هنوز در مرحلۀ شوق پژوهش، تفکر، تأمل و طریقت‌ورزی همدلانه با مسألۀ رساله، در کنار کسب انواع تجارب جدید دانشجویی و کارآفرینی و انجام پراکنده‌کاری‌هایی به سر می‌برم که بعضاً هیچ سنخیتی با نوع پژوهشم ندارند.

امشب تقریباً برای نخستین بار، فرآیند نگارش رساله را آغاز کردم و پس از یک ساعت، توانستم یک پاراگراف بنویسم. بله، تنها یک پاراگراف!

البته در خلال این یک ساعت، پس از اندیشیدن‌هایی که در چند ماه گذشته داشته‌ام، چهارچوب اولیۀ رساله را پیاده‌سازی، بخش‌بندی و فصل‌های آن را تعیین و در فایل ورد، ساختار آن‌ها را درست کردم. در فصل اول از بخش اول نیز، پروپوزال را با حذفیاتی چند گنجاندم تا بر پایۀ آن، کلیات پژوهش رساله را با ملاحظۀ تغییراتی که در روند انجام پژوهش طبیعتاً پیش می‌آیند، از نو بنویسم.

این موقعیت، وضعیت دانشجویی است که در میان هم‌نوعانش از حوزۀ علوم انسانی و تاریخ، در ردۀ علاقه‌مندان و باانگیزه‌هایی قرار می‌گیرد که در عین حال، با مسألۀ پژوهش خود بی‌پیوند نیست. با یک مقایسه و شاید استقرا، احتمالاً بتوان وضعیت کلی دیگر دانشجویان دکتری را برآورد کرد. البته در این میان، نباید و نمی‌توان از مجموعۀ گرفتاری‌ها، مشکلات و مشغله‌هایی که برای من پیش آمدند، چشم‌پوشی کرد. با این حال، نوعاً تقریب کلی مناسبی برای درک چگونگی انجام پژوهش‌های دانشگاهی در سطح دکتری به حساب می‌آید ...