سرشت دانش به گونه‌ای است که بعضاً در کنار دیگر مسایل پراهمیت بشری قرار نمی‌گیرد و دوگانه می‌سازد. دست‌کم برای من چنین است. من اکنون در شرایطی قرار دارم که دچار دوگانه‌های دانش و ثروت، و نیز علم و دین شده‌ام. مورد اول به ساحت زندگی برمی‌گردد و دیگری به آستان اندیشه.

پس از یک دهه حضور در دانشگاه، اکنون در مرحلۀ ارزیابی و داوری دستاوردها، در میانۀ ادامۀ فعالیت‌های دانشگاهی و داشتن درگیری‌های کسب‌وکاری مانده‌ام. اگر چه در موضوع انشای کودکی‌هایمان با عنوان «علم بهتر است یا ثروت»، این ناهمراهی دانش‌جویی و ثروت‌اندوزی در ذهن ما انداخته شده، با این حال، دانشجویان معمولاً در اواخر تحصیلات خود به صورت جدی با آن روبه‌رو می‌شوند. این مسأله برای من به گونه‌ای بوده که در مدت اخیر، میانۀ آن‌ها رفت‌وآمد داشته‌ام؛ به گونه‌ای که گاه خواسته‌ام از دانشگاه انصراف دهم، و گاه نیز فعالیت‌های کارآفرینی و استارتاپی را به منظور متمرکز شدن در پژوهش‌های دانشگاهی، متوقف کرده‌ام. اکنون ولی، هر دو را همراه با چالش‌هایی چند به پیش می‌برم و هیچ نمی‌دانم عاقبت آن چه خواهد بود.

دوگانۀ دیگر اما پیچیده‌تر و جذاب‌تر است. در ظاهر به نظر می‌رسد که دین‌مداری با دانش‌ورزی منافاتی ندارد، اما حقیقت در ساحت اندیشه چیز دیگری است و در میان آن‌ها ناهم‌خوانی‌هایی چند وجود دارد. آن‌چه اکنون برای من اهمیت یافته، تفاوت رویکرد دین و علم در قطعیت دستاوردها و یافته‌هاست. در مقام ارزیابی نتایج، جنس این دو با یکدیگر بی‌نهایت متفاوت است. علم در این باره کرنش دارد و فروتن است، اما دین چنین نیست و حرف خود را یک بار می‌زند و آن را پس نمی‌گیرد.

رسیدن به این زاویۀ دید، از آن‌جا آغاز شد که در تاریخ‌پژوهی‌هایم به بازاندیشی و تأمل در رسالت پیامبر (ص) پرداختم. در نتیجۀ خوانش و تفکر در سیرۀ نبوی، آن‌چه دریافتم آن بود که فعالیت‌های پیامبر (ص) عقل‌محور نبوده‌اند، بلکه بیشتر بر مدار ایمان، مفهوم و نیز کارکرد آن در جذب دیگرانْ چرخیده‌اند. این برداشت به آن معنی نیست که فعالیت‌های او از عقلانیت خالی بوده‌اند. نه‌تنها چنین نیست، بلکه همراهی فعالیت‌های پیامبر (ص) با حکمت و دوراندیشی به دلیل نبوغ او در سیاست و مردم‌شناسی، نوعاً آشکار است. مسأله به تأکید و تأییدها و ثقل مرکزی سویۀ فعالیت‌های او برمی‌گردد که همان ایمان است. این رویکرد در آیات قرآن نیز بازتاب یافته و دعوت به اسلام، با درخواست ایمان آوردن و نه استدلال‌ورزی‌های غامض و عقلانی، همراه است. جز یک آیه که مستمسک متکلمان قرار گرفته، چندان نمی‌توان به دنبال چیزی بود که روبنای آن صغرا و کبراهای فلسفی باشد. با این حال، این سخن نیز به آن معنی نیست که نمی‌توان با استفاده از علومی چون بلاغت و فصاحت، بن‌مایه‌های عقلانی و منطقی آیات را دریافت، خیر؛ دلالت این ادعا بر آن است که تمرکز قرآن نیز بر مفهوم ایمان است و نه ارزیابی‌های خردورزانه.

با توجه به همین مسأله است که احتمالاً بتوان میان دوگانۀ علم و دین، راهی برای آخرت پیدا کرد و آنْ ایمان و در مرحله‌ای از آن، تسلیم است. امری که نوعاً اکنون به آن رسیده‌ام و پیرو آن شده‌ام. توضیح آن‌که، دلیل عمدۀ جدایی دین و علم از نظرگاه من، به دیدگاه آنان در خصوص پاره‌ای مسایل و مشخصاً یافته‌ها بازمی‌گردد. در حالی که در علمْ اصل عدم قطعیت وجود دارد و هیچ چیزی قطعی و نهایی نیست و مکانیزم آن مشخصاً بر محور نظریه‌ها و تکامل آن‌ها قرار دارد، مسایل در دینْ آشکار، قطعی و مشخص هستند. اگر در علم فیزیک نیز قوانینی داریم، این قوانین در مقیاس اتم کارایی خود را از دست می‌دهند. این در حالی است که قرآن دربارۀ خود آشکارا می‌گوید: «لا ریب فیه»، و جالب آن است که این قاطعیت را در ادامه تنها برای پرهیزگاران منحصر می‌کند.

وقتی چنین تفاوت عمیقی وجود دارد، چاره چیست؟ به نظر می‌رسد باید به همان رویکرد سیرۀ نبوی بازگشت و آن، تسلیم شدن در مقابل آورده‌های پیامبر (ص)، بدون دخالت دادن عنصر علم است. به نظر می‌رسد راه‌هایی که ایمان و علم طی می‌کنند، چندان قابل جمع نباشند و نکته آن است که اساساً نباید چنین انتظاری هم داشت. در نتیجه آن‌که، ظاهراً راه‌حل در آن است که باید مسلمان بود، به معنی فرد تسلیم‌شده، و دانش‌ورز بود، اما بدون اعمال رویکردهای آن در ساحت دین!

در پیوند با یادداشتِ تأثیر دانش‌ورزی بر من: علم‌گرایی و علم‌گریزی